بخشی از کتاب بی بازگشت:
«نمیدانم چرا باید این منو را طوری بنویسند که خواندنش اینقدر سخت باشد.» پیتر نگاه سریعی به حروف دندانهدندانهای انداخت که چاپ شده بودند تا شبیه دستنوشته باشند. پاهایش به زیر میز خوردند و کارد و چنگالها حرکت کردند. «این صندلی را ببین. اندازهی یک نوزاد است.»
پیشخدمت زن که حلقهی درشتی بین سوراخهای بینیاش بود، داشت با صدایی فراتر از استانداردهای جاز فریاد میزد، اما پیتر از او خواست باز هم نام میانوعدهی ویژهی آن جا را تکرار کند و کِی هم درمورد غذاهای اصلی سؤال کرد. «کرم لیمو خیلی ترش است؟ من ترش دوست ندارم. پپیتا چیست؟ گوشت لافریدا چیست؟ چرا باید اسم گاو را بیاورند؟» کوسن نرم مخملی روی صندلی دنیل مدام زیرش سُر میخورد و او پارچهی آن را مچاله کرد و زیر زانوهایش چپاند.
لباس پدر و مادر دنیل از همانهایی بود که از زمانی که او شناخته بودشان میپوشیدند: پیتر شلوار کتان خاکی و ژاکتی به رنگِ بژ، کِی بلوز یقهاسکی روشن و شلوار مخملکبریتی درشت. پس از ده سال دیگر از توجه به اینکه آنها چقدر با او فرق دارند دست برداشته بود، اما دو ماه بود که ندیده بودشان، این مدت کار کرده بود، سوار مترو شده بود و در خیابانها در میان انواع و اقسام آدمها راه رفته بود و حالا آنها بودند که فرق داشتند؛ آرامتر، ضعیف و بیاطلاع. این وارونگی نقشها بهطور غیرمنتظرهای برایش رضایتبخش بود.
فهرست مطالب کتاب:
بخش یک: پسری دیگر، سیارهای دیگر
بخش دو: جایزهی بزرگ
بخش سه: رویارویی
بخش چهارم: بی بازگشت
سپاسگزاری
دربارهی نویسنده
پینوشتها
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.