بخشی از کتاب:
مسئلهی پول. کلاینمن هر آنچه این کشور اجازهی انجام دادنش را به او داده بود انجام داده بود؛ ثروتی که با هیچ معیار منطقیای جور در نمیآمد، پول روی پول، پاداشی گزاف در ازای پنج سال شجاعت و نیمقرن تلاش و پشتکار. بااینحال، چند سال پیش کاملاً به منصفانه نبودن مالومنالش پی برده بود: نه معدنهای تاریک زغالسنگ را دیده بود، نه گردوغبار صنعتی ریههایش را پر کرده بود. در کارش همیشه بهتر از دستمزد معمول را پرداخته بود، به هرکس که بیمار شده بود رسیدگی کرده بود، در سالهای پررونق چکهای غافلگیرکنندهای برای کارکنان ارسال کرده بود و در روز شکرگزاری لباس برزنتی چرمیِ زائران را پوشیده بود چه عیدی! چه کشوری! و به دست کارکنانش بوقلمون درسته داده بود. ولی بعد زندگیاش تغییر کرده بود، فصل آخری غمانگیز که کاملاً غافلگیرش کرده بود. برای اولین بار در طول سالها، مجبور شده بود به انگیزههای مالیاش فکر کند. در واقع، آنها ناپدید شده بودند. سه کارگزار متفاوت داشت که حالا دیگر به خانهاش زنگ میزدند، ظاهراً فقط برای گپ زدن، ولی او دیگر علاقهای به صحبت با هیچکدامشان نداشت. حواسش جای دیگری بود.
نیکوکاری کار راحتی بود. به مؤسسهی گوتماکِر، صندوق کالج سیاهان ایالات متحده، موزهی هنر کارنِگی، اتحادیهی آزادیهای مدنی آمریکا، سازمان عفو بینالملل و بیمارستانهای کودکان در پیتسبرگ، فیلادلفیا، و حالا هم بوستون کمک میکرد. و هر سال چک پروپیمانی برای مردی زاهدمآب میفرستاد که دربارهاش شنیده بود و داشت برای نیازمندان درمانگاههایی در هند غربی میساخت. درخواستهای کمک با پست میرسید و او هر جمعهشب پشت میزش آنها را بررسی میکرد و تقریباً با تمامشان موافقت میکرد. چهچیز دیگری وجود داشت که برایش هزینه کند؟ ساندویچفروشیای را در کمبریج دوست داشت که در ازای شش دلار ساندویچ روبِن سرو میکرد که اندازهی گالش بود. همان تنها وعدهای بود که در طول روز نیاز داشت. دیوارهایش همین حالا هم پر از آثار هنری بود. بهاندازهی دو هفته کتوشلوار داشت، ماشین لینکلنی مطمئن، خوشخوابی سوئدی، عصایی از چوب ماهون که هیچوقت استفاده نشده بود، مروارید و عاج آنگولاییِ قاچاق که توی کمد جا خوش کرده بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.