بخشی از کتاب خاطرات و خیالات:
حالا دو زندگی در هم تنیده شد.
پسری که از کارخانههای تورنتو گریخته بود و دختری که هنوز داشت از گندمزارهای آیوا فرار میکرد یکدل با هم به این نتیجه رسیدند که هنوز سر شب است و باید به خانۀ ساحلی کری بروند. سوار بر پورشۀ جیم در شاهراه ساحلی اقیانوس آرام راه افتادند، رادیوی ماهوارهای موومان هفتم رکوئیمِ فوره را پخش میکرد: «در بهشت». کری هرچند هوادار موسیقی کلاسیک نبود، تحت تأثیر موسیقی قرار گرفت، حس کرد که شکوه همسُرایی از قدرت کوبندۀ طبیعت، جداییناپذیر است. موسیقی و چشمانداز طبیعی با هم به طلب آمرزش برای مردگان برآمدند:
باشد که در بهشت، فرشتگان راهنمایتان باشند
با ورودتان، شهیدان به استقبالتان بیایند
و شما را به شهر مقدس ببرند
اورشلیم…
وقتی جرجی وارد خانۀ مالیبوی، ستارۀ سینما، شد، شعف سر تا پایش را فراگرفت، خانهای که از سر هوسی ده میلیون دلاری خریده شده و آکواریوم رؤیاها بود.
جرجی از هر قسمت اُکسانا بیست هزار دلار درمیآورد که، پس از سالها کشمکش و رسوایی حرفهای، درآمدی تضمینی بود. با اینهمه، وقتی سعی کرده بود یک خانه باغ در لورل کانیون بخرد و برای گرفتن وام با وثیقه به بانک چِیز رفته بود، مسئول اعطای وام او را از سر باز کرده بود، دولت عمر کوتاه بازیگرانی را به رخ او کشیده بود که در تریلرهای ابتدایی تلویزیون کابلی، نقشهای فرعی را بازی کرده بودند. او خوار و خفیف، سرافکنده، خشمگین، در تویوتای پریوس اجارهای نشست.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.