بخشی از کتاب جنگ عاشقترین دختر دنیاست
یه سری اتفاقها از بیخ گوشمون گذشت. هماتاقی من شرون هفتۀ دومی که اینجا بودیم عضو باشگاه چترسواری شد و یادش رفته بود سگک تسمۀ محافظ رو ببنده و وقتی مربیش یه حرکت آروم کرده بود اون پرت شده بود بیرون. البته متأسفانه باید بگم اون تنها کسی نبود که این اشتباه رو کرد. دیدن این صحنه ترسناک و در عین حال بامزه بود. و اینکه حالا که خودم یه بی _ 17 تعمیرشده رو سوار شدم میتونم بهخاطر پروازت تو صبح روز حمله تو اوآهو تحسینت کنم. من کوچولو رو تصور کن که پشت فرمون اون هیولا نشسته باشم.
حتی نمیتونم تصور کنم که چقدر میتونه وحشتناک باشه که هر روز به این فکر کنی که دوباره باید وسایل یکی از دوستهات رو که مرده جمع کنی یا به این فکر کنی که آیا این بار نوبت خودته؟ اینکه چه وحشتی رو داری تحمل میکنی. اینکه باید در مقابل این وضعیت تسلیم بشی و عصبانی بودن از اینکه اصلاً چرا باید توی این وضعیت باشی.
من هم به روزی که این جنگ تموم بشه فکر میکنم. به اینکه پولهام رو به هال میدم و اون هم کلیدهای پایگاه هوایی خودم رو بهم میده. به تعمیر و بازسازی ساختمونهای قدیمی و طراحی هتل جدیدم. به تو که به شهر من پرواز میکنی. شام و آبجو میخوریم و دربارۀ فرارمون از دست ژاپنیها حرف میزنیم و تو مهارت من رو توی شیرینیپزی تحسین میکنی. شب میمونی و صبح هم همدیگه رو بغل میکنیم و خداحافظی میکنیم.
خواهش میکنم این رو بدون که من هر روز به تو فکر میکنم. به شجاعت و مهربونیت که باید الگوی آدمهای دیگه باشه. تو مرد فوقالعادهای هستی جِیمز هارت. به دوستی با تو افتخار میکنم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.