بخشی از کتاب:
«من هم شوخی نمیکنم. خدا رو شکر که داری میری انگلیس. امیدوارم اینجوری عقلت بیاد سر جاش. یه کار مفید انجام بده و خودت رو دیگه تو دردسر ننداز. دفعۀ بعد مخت رو میترکونن. هیچچی در مورد دنیای اونها نمیدونی و فکر کردهای میتونی ناجیشون باشی؟ بمون توی همین دنیایی که بهش تعلق داری. این شهر حتی نمیدونه با یه قهرمان باید چیکار بکنه. قهرمانها میآن اینجا که ترکونده بشن.»
«من قصد ندارم قهرمان بشم. دیگه هم در مورد هیچچیزی مطمئن نیستم. حس میکنم دارم نمایشنامهای رو دنبال میکنم که قبلاً نوشته شده. من دارم همون راهی رو میرم که همهچیزش مثل راه توئه: سفر، یادگیری زبان انگلیسی، دانشگاه، شغل و غیره و غیره. پسر دوم بااستعدادی که جا پای پسر اول میذاره و موفقیتی مشابه اون به دست میآره. من مثل تو نیستم!»
«قطعاً همینطوره. کمال مطلوب فقط یک بار در هر خانواده اتفاق میافته. امثال تو تهموندهی بار هستین. تمام چیزی که براتون باقی مونده هوا و رؤیاهاتونه.»
«تویی که داری رؤیاپردازی میکنی. تو و اون دنیای مزخرف بینقصت و اون دوست دختر مزخرف بینقصت و اون آیندهی مزخرف بینقصت. فکر میکنی میدونی واقعیت چیه، ولی اون چیزی که توی اون واقعیت میبینی دقیقاً کجاست؟»
«کجاست؟»
«توی اون گلخونهایه که توش بزرگ شدهایم. ما مثل گیاهی هستیم که توی گلخونه رشد کرده و وقتی سرمون رو بیرون میبریم، بهترین اتفاقی که ممکنه برامون بیفته اینه که لبمون داغون بشه.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.